یه پیاله رسوایی

ساخت وبلاگ

امکانات وب

هرگاه اراده کنم بزرگترین نوازنده دنیا میشوم، با انگشتانم نت به نت عشق مینوازم ، انگار همیشه یک پیانوی قدیمی که بوی چوب میدهد نشسته روبه روی من ، توی خیالم پیانو را وسط یک دشت میبینم، پر گل های سفید و زرد و نور آفتاب که بازیش گرفته ، آنقدر مینوازم که دیگر کلیدهای پیانو بی اختیار نواخته میشوند و من گوش به نوای مستانه ای که در دشت پیچیده روی علفها دراز میکشم و چشمانم را میبندم و توی خیالم تورا میبینم ...

یه پیاله رسوایی...
ما را در سایت یه پیاله رسوایی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mygraymindo بازدید : 9 تاريخ : سه شنبه 29 آبان 1397 ساعت: 18:30

بعضی از آدمها جوری رفتارمیکنند که یهو میبینی انگار عاشق زندگی شدی!  کاری میکنند که هربار میبینیشون با لبخند نگاهشون کنی و تموم انرژی های مثبت دنیا بیان به سمتت... دکتر کاف زن بسیار عمیقیه ، همیشه با ف یه پیاله رسوایی...ادامه مطلب
ما را در سایت یه پیاله رسوایی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mygraymindo بازدید : 13 تاريخ : سه شنبه 29 آبان 1397 ساعت: 18:30

میخواستم راه بیوفتم بروم قدم زنان ...بروم کنار دریاچه بنشینم ساعت ها فکر کتم و کتاب بخوانم و نگاه کنم ... میخواستم از تمامی این اصوات گوش خراش دور شوم ... میخواستم تمام حصارهارا بشکنم .. میخواستم آنقد یه پیاله رسوایی...ادامه مطلب
ما را در سایت یه پیاله رسوایی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mygraymindo بازدید : 10 تاريخ : سه شنبه 29 آبان 1397 ساعت: 18:30

کاش صدای زنگ ساعت قطع میشد وقتی صدای شرشر آب رودخونه تو گوشامون پیچیده بود!

یه پیاله رسوایی...
ما را در سایت یه پیاله رسوایی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mygraymindo بازدید : 8 تاريخ : سه شنبه 29 آبان 1397 ساعت: 18:30

با خودم فکر میکنم آیا در گوشه گوشه دنیا ، یا در تموم عصرها زندگی همین شکلیه ؟!

 

یه پیاله رسوایی...
ما را در سایت یه پیاله رسوایی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mygraymindo بازدید : 7 تاريخ : سه شنبه 29 آبان 1397 ساعت: 18:30

با خودش فکر میکنه نکنه جنس من باهاشون فرق میکنه ؟

نکنه مثل شازده کوچولو از یه سیاره دیگه اومدم؟

چرا خیلی چیزا رو نمیدونم ؟

و بعد پوزخند میزنه به این افکار درهم برهم ، در حالیکه داره  ته دلش رویا میبافه، رویاهای در هم تنیده مثل تار عنکبوت !!!

یه پیاله رسوایی...
ما را در سایت یه پیاله رسوایی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mygraymindo بازدید : 12 تاريخ : سه شنبه 29 آبان 1397 ساعت: 18:30

هر چند دقیقه میرفتم پشت پنجره ...بخار گرفته بود با دستم پاکش میکردم سرمو به شیشه میچسبوندم و دستامو دو طرف صورتم میذاشتم که جلوی نور رو بگیرم و بهتر ببینم ...چراغ بزرگ کوچه که دقیقا کنار دیوارمون بود رو نگاه میکردم توی نورش دنبال قطره های بارون یا دونه های برف میگشتم نکنه بارون یا برف قطع شده باشه!کاش بباره این برف که فردا تعطیل بشیم...به آسمون نگاه میکردم و وقتی میدیدم آسمون ابریه و رنگش متمایل به قرمز و خاکستریه ذوق میکردم ...اگه برف آروم میومد و دونه هاش ریز بود میگفتم برفی که ریزه پشت داره ...یا اگه بارون بود آرزو میکردم بازم بیاد و بوی نمش همچنان بپیچه تو هوا...بعد میرفتم پیش بخاری مینشستم و با اینکه به تعطیل شدن فردا امید داشتم مشقامو مینوشتم ...کم کم خوابم میگرفت و همونجا کنار دفتر و کتابام دراز میکشیدم عاشق این بودم که تو شبای برفی و بارونی همونجا توی هال روی کتاب و دفترم خوابم ببره که بعد نصف شب از خواب بپرم و پاشم برم از پشت پنجره ببینم هنوز آسمون میباره یانه!خدا میدونه وقتی قطع شده بود چقدر ناراحت میشدم و وقتی میدیدم میباره هنوز چقدر خوشحال ...شاید فقط سه چهار بار بیشتر نشد این خوشحالی ولی انقدر شیرین بود که برای همیشه اون حس ماندگاره! یه پیاله رسوایی...ادامه مطلب
ما را در سایت یه پیاله رسوایی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mygraymindo بازدید : 53 تاريخ : يکشنبه 15 بهمن 1396 ساعت: 0:10

دختر نباید سربه هوا باشد

اما مگر میشود آسمان اینقدر قشنگ باشد و من چشم به زمین بدوزم و راه بروم ...

مگر میشود تمام حواسم به این باشد که پایم توی چاله چوله های پیاده رو نرود یا به در و دیوار نخورم؟

و آنوقت آسمان را ازدست بدهم؟

و نتوانم حتی یک تکه کوچکش را سوغات بیاورم برای تو برای خودم!

مگر میشود آدم آسمان را نبیند و حالش خوب بشود؟

اصلا مگر میشود روی زمین زندگی کرد؟

یه پیاله رسوایی...
ما را در سایت یه پیاله رسوایی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mygraymindo بازدید : 29 تاريخ : يکشنبه 15 بهمن 1396 ساعت: 0:10

» نمایش این صفحه بدین معناست که نویسنده وبلاگ یک مطلب را بصورت رمزدار درج کرده است و برای مشاهده کامل مطلب نیازمند آن هستید که کلمه عبور مرتبط با این مطلب را دانسته و وارد کنید.

یه پیاله رسوایی...
ما را در سایت یه پیاله رسوایی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mygraymindo بازدید : 27 تاريخ : يکشنبه 15 بهمن 1396 ساعت: 0:10

یک روز هم چشمت می افتد به یک بیمارستان قدیمی و میگویی من اینجا به دنیا آمدم و ذوق میکنی و در یک لحظه خودت را توی خیالت کنج یکی از اتاقهای بیمارستان میبینی البته خود نوزادت را!

و شاید اصلا به ذهنت نرسد که این جمله (من اینجا به دنیا آمدم)چقدر عجیب است!!!

به دنیا آمدن ؟!!!

برای فکر کردن سوژه جالبیست!

+خداروشکر:)

19شهریور

یه پیاله رسوایی...
ما را در سایت یه پیاله رسوایی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mygraymindo بازدید : 34 تاريخ : پنجشنبه 6 مهر 1396 ساعت: 19:23